Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄ƷN@sT@r@NƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

شب بدی بود........

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن

نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…

نگو که لایقم نیستی و میروی، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….

این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….

راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!

 راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی

بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی .

برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو،

بی وفایی  مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند

 تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!!!!!!

 بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم........

 برو

 

 

 

 

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت 11:33 توسط نسترن |


چقدر عجيبه

چقدر عجيبه : تا وقتي مريض نباشي کسي برات گل نمياره

 

تا فرياد نزني کسي به سويت باز نميگرده

 

تا گريه نکني کسي نوازشت نميکنه

 

تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمياد

 

و تا وقتي که نميري کسي تو رو نميبخشه

 

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت 11:24 توسط نسترن |


نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزای خوب زندگیمو
چرا تو اول قصه همه دوسم میدارن وسط قصه میشه سربه سر من میذارن
تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یک نیش زبون بترکه وخراب بشه
تا بیان جمش کنن حباب دل سراب بشه
میتونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
میتونم درست کنم ترس دل ودلواپسی
میتونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم
ولی با این همه حرفا باز منم مثل اونا یه دروغگو میشمو همیشه ورد زبونا
یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم
با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوسم داره
توی دنیااصلا عشق واقعی وجود داره؟

ترانه محسن یاحقی به نام تونباشی

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت 11:9 توسط نسترن |


دیگر نمی گویم گشتم نبود ، نگرد نیست!

بگذار صادقانه بگویم ...

گشتیم!

اتفاقا بود! فقط مال ما نبود!

شما بگردید ... لابد مال شماست!

+ نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, ساعت 21:45 توسط نسترن |


رفیق خوب یه نعمته اما تو نامردی رفیق

رفاقتو به هم زدی دیگه کم اوردی رفیق

هر چی که  کردی تو به من فدای یه تار موت

دیگه نمیخوام بعد از این بازم  بشم خار گلوت

چه شبهایی با هم دیگه تو کوچه ها قدم زدیم

هر چی قرار داشتیم واسه باهم بودن به هم زدی

بهم بگو یادت میاد  چقدر به عشق من خندیدی

دو نیمه از یک سیب بودیم اما رفیق تو گندیدی

وقتی بهت گفتم دلم پیش دلی گیر افتاده

گفتی برو پسش بگیر که جای دلگیر افتاده

چقدر واسه من حرف زدی که عشقش از یادم بره

قصدتو نفهمیدم که یارم از پسم بره

امون از وقتی که دستش تودست من نبود

رفاقت تو نارفیق عشقمو از کفم ربود

تورو دیدم برای اون

گلهای رنگارورنگ میبردی

تازه دونستم که چرا با من سنگین میرفتی

حالادیگه اون یار توبود دستاش از دستای من خالیه

چه بد کردی رفیق خوب تونامردی کردی به من

+ نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, ساعت 21:44 توسط نسترن |


خدایا

گفتم:خدايا از همه دلگيرم

گفت:حتي من؟

گفتم:خدايا دلم را ربودند!

گفت:پيش از من؟

گفتم:خدايا چقدر دوري؟

گفت:تو يا من؟

گفتم:خدايا تنهاترينم!

گفت:پس من؟

گفتم:خدايا کمک خواستم.

گفت:از غير من؟

گفتم:خدايا دوستت دارم.

گفت:بيش از من؟

گفتم:خدايا انقدر نگو من!

گفت:من توام، تو من

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 20:38 توسط نسترن |


آنگاه که در لانه گردن فراز می داریُ سینه را جلو می دهیُ روی پنجه می ایستی و بال ها را بر هم می زنی تا بچه ها

ببینند و یاد بگیرند

ُبه این فکر نکرده ای که وقتی پرواز را آموختند و پریدند و رفتند ُچقدر آشیانه بوی تنهایی و غم خواهد گرفت

اما تلخی این غم را به شیرینیه تماشای پرواز آنها معاوضه کن

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 20:37 توسط نسترن |


دل تنگ است

یادت ای دوست بخیر

بهترینم خوبی؟

خبری نیست ز تو

روزگارت شیرین

دل من میخواهد

که بدانی بی تو

دلم اندازه دنیا تنگ است

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 20:35 توسط نسترن |


آسمون به دریا گفت: این بالا خیلى خوبه، همه جا رو میشه دید. دریا گفت: این پایین از اون بالا بهتره چون فقط تو رو میشه دید.

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 20:34 توسط نسترن |


بعضی از آدما چینی ان؛ دست خودشون

نیست، جنسشون خرابه…

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 20:32 توسط نسترن |


نمـي بخشمـت ... !!!


ولـــــي " فــراموشت " مي کنــــــــم ...


هميشــــــــه بـه همين ســـادگي از آدمـــاي بـــــي ارزش مـي گــذرم

+ نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 10:28 توسط نسترن |


برو

مطمئن باش و برو


ضربه ات کاري بود


دل من سخت شکست


و چه زشت


به من و سادگي ام خنديدي


به من و عشقي پاک


که پر از ياد تو بود


و خيالم مي گفت تا ابد مال تو بود


تو برو ، برو تا راحتتر


تکه هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 18:50 توسط نسترن |


خدا جون وقتي منو نقاشي مي کردي زيبا نقاشي کردي

ممنون سالم نقاشيم کردي

ممنون ولي آخه چرا خدا جون تنها نقاشيم کردي؟

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط نسترن |


خيلي تنهام

 

يه روز بهم گفت: «مي‌خوام باهات دوست باشم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

 

 

بهش لبخند زدمو گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».

يه روز ديگه بهم گفت: «مي‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

 

 

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».

يه روز ديگه گفت: «مي‌خوام برم يه جاي دور، جايي كه هيچ مزاحمي نباشه. بعد كه همه چيز روبراه شد تو هم بيا. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

 

 

بهش لبخند زدم و گفتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام».

 يه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اينجا يه دوست پيدا كردم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

 

 

براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه.من هم خيلي تنهام».

 يه روز يه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اينجا با اين دوستم تا ابد زندگي كنم. آخه مي‌دوني؟ من اينجا خيلي تنهام».

 

براش يه لبخند كشيدم و زيرش نوشتم: «آره مي‌دونم. فكر خوبيه. من هم خيلي تنهام».

حالا ديگه اون تنها نيست و من از اين بابت خيلي خوشحالم و چيزي که بيشتر خوشحالم مي کنه اينه که

 نمي دونه من هنوز هم خيلي تنهام ...

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 11:14 توسط نسترن |


"قايم باشک"

بيا "قايم باشک" بازي کنيم و در پي يکديگر بگرديم ...

اگر در دلم پنهان شوي ...

يافتنت برايم دشوار نيست ...

ولي اگر در لاک خويش پنهان شوي ...

تلاش ديگران براي يافتنت بيهوده خواهد بود ... !!!

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ساعت 22:12 توسط نسترن |


نگاهي اشنا به ياس کردم ...

تو را در برگ گل احساس کردم ...

در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقي را پاس کردم ...!!!

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ساعت 22:4 توسط نسترن |


باور نمي کردم

هيچ باور نمي کردم اگر بگويم برو، مي روي و مرا با داشتن اين همه خاطره تنها ميگذاري.

گفتي: زمان همه چيز را درمان مي کند،

خنده ام مي گيرد، اين همه آشوب به راه انداخته و رفته اي که کاري دست زمان داده باشي؟

برو! روزگاري مي آيد که برگردي، آن موقع زمان را برايت معنا خواهم کرد.

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ساعت 21:59 توسط نسترن |


نمي دانم چه حسي هست اين عاشقي؟


وقتي مي نشينم ، وقتي راه مي روم ، وقتي مي خوابم

 

 

 

دوستت دارم

 

 

 


وقتي صدايي مي ايد دوستت دارم ، وقتي سکوت است

 

 

 

دوستت دارم

 

 


چه مي کني با من که چنين راحت هميشگي شده اي ؟

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ساعت 21:54 توسط نسترن |


گفتي دوستت دارم

گفتي دوست دارم

قلبم تندتر از هميشه تپيد

لبخند زدم وباورت کردم

با اينکه مي دونستم لب ها دروغ مي گن

.با صدات نوازش کردي

تپش قلبت روحس کردم !

مهربونو پاک بود

نگاهت گرم ودلنشين!

صدات آرامش دل!

نفست بوي بهار عشق بود!

به تو تکيه کردم وآروم شدم با تو از همه چيز در امان بودم

+ نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, ساعت 21:50 توسط نسترن |